ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دستور داد که کودک را از آن سرزمین دور کنند . کودک را بدامن کوه البرز بردند ، همانجایی که لانه سیمرغ در آن بود . کودک را آنجا رها کردند و برگشتند .
آن طفل بیچاره که تفاوت سیاه و سفید را نمی دانست و پدرش او را از مهر محروم کرده بود مورد عنایت و توجه پرودگار قرار گرفت .
کودک شب و روز بدون پناه در آنجا بود و گاهی انگشت دستش را می مکید و زمانی گریه می کرد .
و زمانی که جوجه های سیمرغ گرسنه شدند ، سیمرغ به پرواز در آمد . کودکی شیرخوار بر زمین دید که جامه ای به تن نداشت و گرسنه بود و خاک زمین دایه او بود .