عوامل زیادی اسلام را در دنیای امروز از کشوری نسبت به کشور دیگر و از منطقه ای نسبت به منطقهای دیگر متمایز میکند. اما در تمامی آنها شباهتهایی وجود دارد که آنها را مثل هم ساخته است.
یکی از اونها گسترش احساس شکست و عدم اعتماد به نفس در جوامع اسلامی است. اغلب کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقایی بعد از غلبه بر قوانین استعماری در اواسط قرن بیستم به استقلال رسیدند. اما این استقلال همراه شد با شکستهای سیاسی و تدثیر منفیای که در مدرنیزه شدن ( نوین سازی ) این کشورها گذاشت.
- شهرهای شلوغ با عدم حمایتهای اجتماعی مناسب.
- نرخ بیکاری بالا
- فسادهای دولتی.
- رشد فاصله بین قشر ثروتمند و فقیر ( تضاد طبقاتی ) و.... از جمله خصوصیتهای این کشورهای تازه به استقلال رسیده است و همچنین بعضی مدرنیزه سازی ها منجر به از هم پاشیدگی خانواده ها – مذاهب و ارزشهای اجتماعی سنتی شده است.
بسیاری از کشورهای اسلامی غرب را به خاطر این شکستهای اقتصادی و سیاسی ملامت میکنند.
نمونهای از انحرافات احتمالی در اسلام کنونی
بزرگترین حرکت مخالفت اسلامی بعد از تأسیس جمهوری اسلامی ایران در سال 1979 به اوج خود رسید. در سال 1980 ایران یک اعتراض ضد دولتی را در کویت و بحرین حمایت کرد و کمک به تشکیل یک سری نیروهای نظامی مثل حزب الله لبنان و جهاد اسلامی نمود که هر دوی آنها در هواپیما ربایی ها و گروگانگیری ها شرکت داشتند. ( به طور احتمالی ). و این حرکات با ترور رئیس جمهور مصر ( انوار سادات ) که توسط تندرویان مذهبی صورت گرفت، تداوم یافت.
اسلام و مقتضیات زمان
برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسأله اجتماعی «اسلام و مقتضیات زمان» است.
دو ضرورت فوری، مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد. یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفة اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازندة فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادتبخش، و دیگر ضرورت شاخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط.
برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و از قارهای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهتیابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیر پا گذاشتن جزر و مدها ضروری است، همچنانکه شناخت وضع و موقعیت جغرافیایی دریا در هر لحظهای امری حتمی است. ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها، و هم شرایط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتباً به آنها رسید و گذشت کاملاً بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سر منزل مقصود برسیم.
از نظر گروه نامبرده در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیدههای انحرافی که لازمة طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد.
ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعاً به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتیناپذیر مینگرند و معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیدة غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتماً یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هرگونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیدهای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد. روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است.
مفهوم اسماء حسنی
" برای خداست تمامی اسمایی که بهترین اسماء است پس او را عبادت کنید و با آنها به سویش توجه نمایید."( سوره اعراف، آیه 80)
توصیف اسماء خدا به وصف " حسنی " دلالت می کند بر این که مراد به این اسماء، اسمایی است که در آنها معنای وصفی بوده باشد، مانند آن اسمایی که جز بر ذات خدای تعالی دلالت ندارد، اگر چنین اسمایی درمیان اسماء خدا وجود داشته باشد، آن هم نه هر اسم دارای معنای وصفی، بلکه اسمی که در معنای وصفی اش حسنی هم داشته باشد، باز هم نه هر اسمی که در معنای وصفی اش حسن و کمال خوابیده باشد، بلکه آن اسمایی که معنای وصفی اش وقتی با ذات خدای تعالی اعتبار شود به غیر خود احسن هم باشد، بنابر این شجاع وعفیف هرچند از اسمایی هستند که دارای معنای وصفی اند و هر چند در معنای وصفی آنها حسن خوابیده لکن لایق به ساحت قدس خدا نیستند برای این که از یک خصوصیت جسمانی خبر می دهند.
لازمه این که اسمی از اسماء خدا بهترین اسم باشد این است که بریک معنای کمالی دلالت کند، آن هم کمالی که مخلوط با نفس و یا عدم نباشد، واگر هم هست تفکیک معنای کمالی از آن معنای نقصی و عدمی ممکن باشد.
" تنها برای خداست اسماء حسنی"، هر اسمی که احسن در وجود باشد برای خدا بوده و احدی درآن با خدا شریک نیست. تنها برای خدا بودن آنها معنایش این است که حقیقت این معانی فقط و فقط برای خداست و کسی در آنها با خدا شرکت ندارد، مگر به همان مقداری که او تملیک به اراده و مشیت خود کند.
واژه شناسى صفت
واژهى «صفت» بر معناى لازم دلالت مىکند و در لغت به خصوصیّات و ویژگىهاى یک چیز گفته مىشود. و کلمهى «وصفْ» معناى متعدّدى دارد و عبارت است از ذکر چیزى همراه با صفات و ویژگىهاى آن که گاهى حق و گاهى باطل است، از این رو، خداوند مىفرماید، «و لاتقولوا لما تصف ألسنتکم الکذب» و نیز مىفرماید: «سبحان اللّه عما یصفون» یعنى صفات خداوند آن چیزى نیست که بسیارى از مردم بدان معتقدند.
ایرانیان همچون دیگر ملتها دین اسلام را به این دلیل پذیرفتند که دینی آسمانی است و فرامین آن خدایی و پیام آن با پیام فطرت سازگار است. در این مکتب است که ارزشهایی نظیر شهادت و جهاد معنی میدهد و شهید قداست و عظمتخاصی مییابد و شهادت به کام مجاهد شیرینتر از عسل میگردد. و به کوششکنندگان راه حق مژده هدایت داده میشود: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (بقره /132) و مظاهر این مکتب ارج مییابند و شایستهترین خوی های آسمانی: ایثار، بیداردلی، ثبات بر طریق حق، فداکاری، مروت، وظیفهشناسی تجلی مینماید. نظر به این که در این مقال سخن از اسوههای تربیتی و اخلاقی است. نخست تربیت و اخلاق را به اجمال تعریف میکنیم سپس به معرفی مظاهر و نمونههای تربیت و اخلاق در نهضتحسینی میپردازیم:
تربیت عبارت است از پرورش و تقویت استعدادهای مثبت و کاهش استعدادهای منفی و ایجاد هماهنگی لازم بین آنها.
«اخلاق جایگزینی عادتهای شایسته به جای ناشایسته است عادتهایی که شرع مقدس اسلام جزئیات آن را مشخص کرده است» 1
اخلاق بخشی از حکمت عملی است که در حوزه فرهنگ اسلامی عبارت از این است که امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سیاستبرنامهریزی شود و چنین اخلاقی را کتاب و سنت میسازد. و در رفتار بزرگان تبلور پیدا میکند.»2
در زندگی امامان شواهد بسیاری داریم که آنان در عین حال که تعالیم انسان دوستانه را یاد میدادند «خود نیز در مقاطع مختلف: در گرمای ظهر و سرمای سخت نیمهشب، دستبه عمل زده در هر مقیاس که ممکن بوده استخوراک و وسیله زندگی برای بینوایان حمل میکردهاند.»3 و پیروان خود را عملا تعلیم میدادهاند. خاندان ولایت و یاران باوفای حسینعلیهالسلام در قضیه کربلا نیز همانطور که در رعایت آداب و دستورات اخلاقی و انجام امور شایسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبیر و سیاست و اجرای احکام عبادی و تربیتی نیز بهترین سرمشق بهشمار میآمدند. آنان به جهانیان آموختند که فرامین قرآنی تنها برای گفتن و نوشتن و شنیدن نیستبلکه برای اجرا و عمل است.»4 آنان در صحنه پیکار حضور یافتند و با آفریدن حماسهای عظیم تعهد خود را به انجام رسانیدند.
رفتار امام حسین (ع) در هر زمینه بیانگر ارزشهایی نظیر: انسانیت، جوانمردی، شفقت و محبتبود لذا وقتی از دور متوجه حرکت نیروی مهاجم میشود، با این که از موقعیت و فرصت مناسبی برخوردار استبه روش پدر بزرگوار خود علیعلیهالسلام در صفین علیه آنان حرکتی انجام نمیدهد و در مسیر انساندوستی و جوانمردی و محبت تا آن جا پیش میرود که تشنگی سپاهیان مزاحم را تحمل نمیکند در سیراب کردن افراد و روش سیرآب شدن اسبان مراقبت مینماید. «در کربلا در نهایتشدتها و فشارها نیز مراقب است که ابتدا شروع به جنگ نکند»5 چنان که به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ یکی از همراهان که به وی پیشنهاد میکند برای از میان بردن این مانع وقت مناسبی است میگوید: «وظیفه من در حال حاضر جنگ نیست.»6 اندرز و خیرخواهی یاران امام در دل غافل سپاهیان کوفه سودی نمیبخشد و آنان به زشتی کار خود واقف نمیگردند و شب عاشورا فرا میرسد.
1- عبدالکریم عثمان، روانشناسی از دیدگاه غزالی، ترجمه و نگارش محمدباقر حجتی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1361، ص330.
2- محمدرضا حکیمی، دانش مسلمین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بیتا، ص 332.
3- محمدرضا حکیمی، شرفالدین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360، ص163.
4- همان، ص163.
5- حماسه حسینی، ج1، صص 238 و239.
6- پس از پنجاه سال، ص172.
7- علامه محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، قم، مطبوعاتی دارالتبلیغ،1346، ص135.
8- محمدرضا حکیمی، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، بیتا، ص151.
9- حماسه حسینی، ج2، ص247.
10- پس از پنجاه سال...،صص 172 و173.
11- همان، ص173.
12- همان، ص181.
13- رجبعلی مظلومی، رهبر آزادگان، تهران، واحد تحقیقات اسلامی بنیاد بعثت، 1362، ص41.
14- حماسه حسینی، ج3، ص159.
15- ابوالشهدا الامام حسینعلیهالسلام، ص138.
16- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی، ص155 تا 161.
17- همان، ص151.
18- رجبعلی مظلومی، رهبر آزادگان، ص42.
19- حماسه حسینی، ج2، ص262
20- همان، ص 261 تا ص267.
21- همان، ص268.
22- همان، ص112 تا116.
23- همان، ص118.
24- محمدباقر محقق، قرآن و امام حسین، تهران، انتشارات بعثت، 64، ص94.
25- پس از پنجاه سال،...، ص182.
26- بعثت، غدیر ،عاشورا، مهدی، ص162.
سال 43 سال عقب نشینی آلمان در جبهه شرق بود.
فاشیسم در ایتالیا در ماه جولای سال 43 به زانو درآمده و موسولینی (رهبر ایتالیا) بعد از 21 سال حکومت استعفا داد. دولت بعدی ابتدا اعلام بیطرفی کرد. اما فشار آمریکا از یک سو و اقدام آلمان در عملیات چریکی برای نجات موسولینی از بند، از سوی دیگر، ایتالیاییها را به حمایت از متفقین مجبور کرد تا دشمنی به دشمنان هیتلر اضافه شود. اما همچنان سربازان آلمانی شمال ایتالیا را در دست داشتند. از ابتدای سال 44 حدود 6 ماه جنگ بین آلمان و متفقین در ایتالیا ادامه یافت تا اینکه ارتش هیتلر مجبور به عقل نشینی کامل گشت.
هماهنگی عجیب شوروی، انگلیس و آمریکا و امضای قرارداد ملل متحد دیگر مشکل هیتلر بود.
چرچیل نخست وزیر بریتانیا در نطقی در پارلمان در سال 41 گفت "اختلافات تئوریک من و استالین به جای خود اما از امروز تا پایان جنگ، دشمن مشترک انگلیس و شوروی، فقط هیتلر است. جنگ ما با کمونیسم بماند برای بعد"
در سال 44 اوضاع بد آلمان غیر قابل تصور بود. نیمی از نیروی زمینی در جبهه شرق، نیمی در ایتالیا. نیروی دریایی در کانال مانش (انگلستان) و دریای شمال. ضمن اینکه نهضتهای مقاومت در کشورهای مختلف بخصوص فرانسه و بلژیک بر مشکلات هیتلر افزوده بود. نیروی هوایی قدرتمند آلمان در این سال شکست خورده و جنگندههای انگلیسی موفق شدند انتقام بمب بارانهای سالهای قبل را گرفته و برلین را بلرزانند.
در ژوئن 1944 آمریکا هم رسما با حمله به سواحل نورماندی فرانسه تحت اشغال، به شکل مستقیم با آلمان رودررو شد. ارتش سرخ در اواخر سال 43 کیف را تصرف کرده و در فوریه 44 به سمت لهستان و رومانی پیشروی کرد. فرانسه، هلند و بلژیک با کمک آمریکا آزاد شده و متفقین از غرب به مرزهای آلمان رسیدند. شوروی هم کشورهای اروپای شرقی را یک به یک نه آزاد بلکه به تصرف خود در آورد. از نظر مردم کشورهای اروپای شرقی یعنی لهستان، بلغارستان، فنلاند، چکوسلواکی، یوگسلاوی و رومانی تفاوتی بین فاشیسم و کمونیسم وجود نداشت اما آنها توان آغاز جنگی دوباره را نداشتند. در اکتبر سال 44 پاریس آزاد شد.
سال 44 سال با خاک یکسان کردن برلین، هامبورگ، کلن، فرانکفورت و سایر شهرهای آلمان بود. و نهایتا زمان حمله نهایی آغاز گشت. از ابتدای سال 45 متفقین وارد خاک آلمان شدند. در ماه مارس شهر کلن با حمله آمریکا سقوط کرد. روسها از شرق، فرانسویها و آمریکائیها از غرب و انگلیسیها از شمال وارد آلمان شده و شهرهای بیدفاع آلمان یکی پس از دیگری تسلیم آنها می شدند. ماه می برابر بود با ورود همزمان چهار نیرو به برلین.
آلمان نازی در هم شکست و هیتلر این اسطوره آرمانخواهی یک روز قبل از سقوط برلین، خودکشی کرد. همانطورکه گفتیم او تمام قدرت خود را فدای ارزشها و آرمانهایش کرد و در نهایت آخرین و عزیزترین ثروت خود یعنی جانش را هم قربانی هدف کرد تا با مردن خود هم درسی برای آیندگان باشد. و بدین شکل به موسیلینی که توسط پارتیزانهای ایتالیایی کشته شده بود پیوست. هرچند بسیاری هیتلر را در کنار جنگطلبها و دیکتاتورهایی مثل ناپلئون، سزارهای روم باستان، هیدکی تویو (نخست وزیر ژاپن)، استالین، ژنرال فرانکو، پینوشه و صدام قراد دادند. اما از دید من حداقل تفاوتی که بین همه اینها با هیتلر وجود داشت آرمان خواهی و ذوب در ایدئولوژی بود. هدفی غیر از قدرتطلبی، جاهطلبی و دشمنی با مردم خود.
حج و عمره را برای خداوند به پایان ببرید.
آشنایی اجمالی با مسجد الحرام
1- کعبه: دسته ای از روایات تاکید دارند بنای کعبه به دست حضرت آدم بوده است و بعدا به دست حضرت ابراهیم(ع) تجدید بنا گردیده است قرآن قدمت مکه و کعبه را با تاریخ قدمت انسان بر کره خاکی برابر می داند. بنای کعبه از سنگهای سیاه و سختی ساخته شده که از کوههای مکه به ویژه از جبل الکعبه که در محل شبیکه مکه بوده گرفته شده است و پایه های آن از سرب مذاب می باشد که ویژگیها از جمله ارکان و ابعاد آن خانه مقدس در تصویر نشان داده شده است.
2- پرده کعبه: گفته می شود که پرده کعبه نخستین بار توسط حضرت اسماعیل نصب گردیده است و بعدها قریش این سنت را ادامه دادند تا اینکه حضرت رسول(ص) پس از فتح مکه(20 رمضان هشتم هجری) پرده آن را تعویض نمود.
«بندگی» ، هدف خلقت
آیا تاکنون، در مقابل نیکی ها و کمک ها و دوستی های دیگران، تشکر کرده اید؟ البته که آری.
چرا؟
چون عقل و وجدان انسان، به سپاسگزاری از نیکان و نیکوکاران و تشکر از محبت ها و خوبی های دیگران، فرمان می دهد.
پس نعمت، سپاس را به گردن انسان می گذارد، و درک و شعور و وجدان، عامل اصلی سپاسگزاری انسان است. حتی اگر دوستی، کمک درسی به ما کند، کتاب و دفترش را به ما امانت دهد، سؤالهای درسی ما را جواب داده، راهنمایی کند، در جبرانِ عقب ماندگیها ما را یاری کند، وسیلة درس خواندن ما را فراهم سازد، مشکل ما را برطرف سازد و ... در همة این موارد، خود را به او مدیون و بدهکار می دانیم و سعی می کنیم تا به نحوی، نیکی های او را جبران و تشکر کنیم.
بدون شک، بالاترین و بهترین نعمت ها را خداوند در اختیار ما گذاشته است.
به ما عقل و جان و اراده و فکر و استعداد بخشیده، در راه زندگی، راهنمایانی برای سعادتمندی ما فرستاده، هستی و حیات ما، در دست اوست.
همه چیز ما از آفریدگار ماست.
او خالق است و ما بنده و مخلوق او.
او بی نیاز و تواناست، ما بنده ای نیازمند و ناتوان و محدود و ناچیز.
اگر هم درسی می خوانیم و دانشی می آموزیم، در سایة لطف و مهربانیِ اوست که به ما نیروی فراگیری دانش و استعداد فهمیدن داده است.
عبدالکریم سروش بزرگ خاندان روشنفکری دینی بارها با شرکت در مجامع دانشجوئی خواستار آنها شد تا حدیث روشنفکری دینی از سکولاریسم را به دانشجویان سیاسی ابلاغ کند. کجا بودند آن روشنفکران عرفی که روشنفکران دینی را سراپا مخالف سکولاریسم میخواندند تا سخنان او را بشنوند و دیگر نخواهند به چوب سکولار نبودن او را از میدان به در کنند؟ کجا بود آن مدعی که میگفت: «اگر سخنان عبدالکریم سروش را از عناصر مخدوش شده عربی بزداییم، چیزی جز جنازه چند فقیه، مفسر و متکلم باقی نمیماند.» تا حدیث روشن و بیجانبداری یک روشنفکر دینی را از سکولاریسم بشنود.
که عبدالکریم سروش اگر توانسته است نام «روشنفکری دینی» را زنده نگه دارد نه از آنروست که روشنفکری را دینی کرده است بلکه بدان سبب است که هم روشنفکر است و هم دیندار. گاهی روشنفکری میگوید و گاهی خطابه دینی. زمانی از چگونگی بر ساختن دنیایی نو و گذار از سنت برای ایرانیان سخن میگوید و گاهی دیگر وعظ دین میکند. سخنان روشنفکر دینی ما هیچ بویی از مخالفت با سکولاریسم نداشت که اگر از گفتههای او تنها یک تحشیه و تعریض بر سکولاریسم بیرون میآمد، آن هم خطاب به دینداران بود که مبادا انگیزههای دینی و سعادت اخرویشان را در دنیای سکولار فراموش کنند که گفتیم سروش هر چه هست، دعوی دین نیز دارد. اما استاد روشنفکری دینی از هیچ نسخه و نکتهای نگفت که از فحوای آن محدودیت و معذوریتی برای روشنفکران عرفی پیدا آید. سروش اکنون از نسخه غزالی سخن نمیگوید که رو به سوی حافظ کرده است، حافظی که ناقد تصوف زمانه خود بود.
مقدمه
در داستانهای اسلامی اصحاب کهف عدهای خداپرست بودند که پیش از اسلام در زمانهٔ پادشاهی کافر با نام دقیانوس زندگی میکردند و ایمان خود را مخفی نگاه میداشتند. اینان سرانجام از جبر حاکم روزگار به ستوه آمده همراه سگ خود به غاری رفتند. چون به غار رسیدند. خواب ایشان را در ربود پس حدود سیصد سال به خواب اندر همی بودند. و سگ ایشان بر در غار چنان بود که گویی بیدار است. پس از سیصدسال چون برخاستند خود پنداشتند که چند ساعتی بیش نخفتهاندی. چون به شهر شُدند همه چیز را دیگرگونه یافتند. سرانجام به غار بازگشته و دیگر اثری از ایشان یافت نشد. مردم بر فراز غار آنها مسجدی ساختند.داستان ایشان نسبتاً بهتفصیل در قرآن آمدهاست. [۱]
در بعضی روایات مرتبط با امام زمان شیعیان آمدهاست که «اصحاب کهف» رجعت کرده از یاران وی در آخر الزمان و هنگام ظهور خواهند بود.[
شرح داستان
خصوصیات داستان را ارباب احادیث و تفاسیر، مختلف ذکر کرده اند. و ما شرح این قضیه را در اینجا طبق روایت وارده در «تفسیر علی بن إبراهیم قمی » ذکر می کنیم:
علی بن ابراهیم میگوید: حدیث کرد برای من پدرم از ابن ابی عمیر از ابوبصیر از حضرت امام صادق علیه السلام که آن حضرت فرمود: سبب نزول سوره کهف این است که طائفة قریش، سه نفر را بسوی نجران فرستادند تا از یهود و نصاری مسائلی را یاد بگیرند، تا آن مسائل را از رسول الله سؤال کنند.
آن سه تن عبارت بودند از نضربن حارث بن کلده و عقبة بن ابی معیط و عاص بن وائل.
این سه نفر حرکت کردند بسوی نجران، و به نزد علماء یهود در آنجا رفتند و در خواست تعلم مسائلی را از آنها نمودند.
علماء یهود گفتند: شما از محمد از سه مسأله پرسش کنید؛ اگر طبق مدارکی که در نزد ماست به شما پاسخ گفت، پس بدانید که او صادق و راستگو است؛ و سپس از یک مسألة واحد دیگری نیز سؤال کنید؛ اگر مدعی شد که میداند، بدانید که او کاذب و دروغگو است!
آن سه تن قرشی گفتند: آن مسائل چیست ؟
علماء یهود گفتند: از محمد بپرسید که آن جوانان و جوانمردانی که در زمان پیشین بوده اند، و از میان قوم و اهل شهر خود خارج شدند و غیبت نمودند و خوابیدند؛ چقدر خوابشان به طول انجامید تا آنکه از خواب بیدار شدند؟ و تعداد آنها چند نفر بوده است؟ و با آنها از غیر آنان چه بوده است؟ و داستان و قصة آنها چیست ؟
و دیگر بپرسید از موسی علیه السلام در وقتی که خداوند او را امر کرد که از آن عالم پیروی کند، و از او تعلم کند و فرا گیرد؛ آن عالم که بود؟ و چگونه از او تبعیت کرد؟ و داستان او با آن عالم چیست؟
و دیگر بپرسید از مردی که در گردش بود، و از محل غروب خورشید تا محل طلوع آنرا بپیمود تا به سد یأجوج و مأجوج رسید؛ آن مرد که بود؟ و داستان و قصة او چیست ؟
محمد
بن عبدالله یک رنجبر به معنی واقعی بود. دربین مشاهیری که در دوره ی
طفولیت وآغاز جوانی رنج برده اند هیچ کس را نمی توان یافت که به اندازه ی
پیغمبر اسلام رنج برده باشد.من تصور میکنم یکی از دلایلی که در قرآن بدفعات
توصیه شده نسبت به یتیمان و مساکین ترحم نمایند و از آنها دستگیری کنند.
همین بود که محمد(ص) دوره کودکی را با یتیمی گذرانید ودر آغاز جوانی
بسیاربی بضاعت بود.وقتی پیغمبرمسلمین جشم به جهان گشود پدرش از دار دنیا
رحلت کرده بود و با اینکه محمد(ص) از طایفه قریش به شمار می آمد واین طایفه
در مکه احترام خاصی داشتنند..مادر محمد(ص) مجبور شد محمد را به نزد
خویشاوندان خود ببرد که شاید بتواند فرزندش را به درآنجا به کمک
خویشاوندانش بزرگ نماید.زیرا پس از مرگ عبدالله پدر محمد آن طفل یتیم
ومادرش از مال دنیا هیچ نداشتند. بعد از اینکه مادر و فرزند به مدینه
رسیدند مادر محمد(آمنه)که جوان بود با سرودن شعر خود را از مرگ شوهر و
تنهایی وتهی دستی تسلی می داد.در آن موقع عدهای از زنهای طبقات محترم
عربستان شعر می سرودند. اندکی بعد از ورود آمنه ومحمد(ص) به مدینه آمنه سخت
بیمارشد وحال آن زن جوان به طوری وخیم شد که همه دانستند خواهد مرد .
رسم
اعراب این بود که وقتی میدانستند کسی در بستر مرگ است دور او جمع میشدند و
با او سخن میگفتند وازاو سوال میپرسیدند و آمنه دیگر پاسخ نگفت و روح از
کالبد مادر جوان پرواز کرد.
زنهایی که خویشاوندان آمنه بودند او را شستند وکفن به او پوشاندند.و در عربستان به علت گرانی چوب قیمت تابوت خیلی گران تمام می شد و آمنه را همانند سایرمردگان بدون تابوت به خاک سپردند.بعد از اینکه روی قبر را پوشاندند وخویشاوندان رفتند دیدند محمد(ص)نیست وبرگشتند ومشاهده نمودند محمد(ص)روی قبر مادرنشسته واو را صدا می زند و می گویدچرا به خانه بازنمی گردی مگر نمیدانی که من به جزتو کسی را ندارم.محمد از پدرومادر هر دو یتیم شده بود از آن پس روزها در گوشه ای می نشست ووقتی کودکان به اونزدیک می شدند واو را به بازی دعوت می کردند می گفت مرا به حال خود بگذارید من نمیتوانم با شما بازی کنم.طوری اندوه مرگ مادر آن طفل خردسال را ملول کرده بود که غذا نمیخورد و خویشاوندان می دیدند که روز به روز محمد(ص) لاغرتر میشود . محمد(ص)پدر بزرگی به اسم عبدالمطلب داشت که در مکه به سر میبرد و پیرمردی بود یکصدوهشتاد ساله و خیشاوندان آمنه طفل را نزد او فرستادند.